سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توانگرى و درویشى آنگاه آشکار شود که در قیامت عرضه بر کردگار شود . [نهج البلاغه]
لبخند خاکی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» قول دادیم به کسی چیزی نگیم

معاون گردانمون بود از بچه های قدیمی جنگ اجازه بدید اسمی ازش نبرم (به دلایل امنیتی ،اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و...)
با حسن تو کردستان نگهبان بودیم داشتیم از کمین بر می گشتم تو راه داشتیم حرف می زدیم که:
حیف زیر بار مسئولیت نمی ره، بی ادعا ، سر به زیر،با اینکه بدنش پر از تر کشه همیشه مثه شیر ایستاده خم به ابرو نمی آره،
 تا حالا نشنیدم که یه کاری بهش محول کنند نه بگه.
اما خودمونیم هیچ کس قدرش رو نمی دونه، یه بار نشد تدارکات بره سره جیره غذائی یکی بدو کنه.
حسن باورت میشه ترکش خورده بود خون از چارچوب بدنش جاری بود اما آخ نمی گفت و ..
یکی حسن می گفت یکی من.
دیگه تحملش تموم شد ،آخه داشت تو تاریکی پشت سر ما می اومد گفت: تو رو خدا این حرفا رو نزنید من خاک پای   شمام ،
همینکه در در محضر شما هستیم باید شاکر خدا باشیم ،
اینطوری در مورد ما قضاوت نکنید عرق خجالت رو بدن ما می شینه .
حالا منو حسن داشتیم از خنده منفجر می شدیم ولی با سختی خودمون رو کنترل کردیم و ادامه دادیم :نه بابا تازه این گوشه ای از فضائل شما بود تا کی قراره شما گمنام بمونید اگه دست من بود یه گردان تحویلتون می دادم .
دیگه نشد و خنده امون ما رو برید ، اون بنده خدا هم هاج و واج به ما نگاه می کرد ، اصرار کی چی شده ،
گفتیم قول بده ناراحت نشی ، قول داد جریان رو گفتیم
 
که: منظور ما قاطر تپه خودمون بود که این همه صفات خوب داشت واز بس زخم خورده بود مثه تیوپ چسب و وصله ای شده بود.
 
خودشم زد زیر خنده اما قول گرفت ما به کسی چیزی نگیم.
 
حالا اون بنده خدا جانباز قطع نخاعه و حسن منصوری تو عملیات کربلای 4 آسمونی شد. 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » گمنام ( چهارشنبه 86/3/16 :: ساعت 11:14 عصر )
»» یه لبخند خاکی

 
هیچ لبخندی به اندازه لبخند این پیر تو اوج مصیبتها به شیش دانگ جیگر آدم نمی نشست.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » گمنام ( سه شنبه 86/3/15 :: ساعت 3:37 صبح )
»» مقدمه

بنام حضرت حق
نمی دونم قرار چیکار کنم
اما به دلم افتاده از اتفاقاتی که تو جنگ افتاده وشاید جدای از مسائل خاص لبخندی رو رو لب های بچه ها نشونده بگم.
بگذریم که حالا هر کسی داره تو خونشون طنز پرداز جنگ می شه !چه بسا جنگ رو ندیده باشه.
مگه ندیدید تازگیها همه راوی جنگند ویه پا آرنولد ،یه تنه می زدند به خط عراقیها و بعد سالم بر می گشتند.
ببخشید ریه های شیمیایی بعضی ها !!! نمی زاره جواب بعضی سئوالاتو بدند.بابا بی خیال.
سعی می کنم به حرمت همون خاک امانتداری کنم.
بیاد همه بچه های که وجودشونو فدا کردند تا یه لبخند رو لب های آقاشون بنشونند.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » گمنام ( سه شنبه 86/3/15 :: ساعت 3:10 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

قول دادیم به کسی چیزی نگیم
یه لبخند خاکی
مقدمه

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 2074
» درباره من

لبخند خاکی
گمنام
نمی دونم.

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب